چهار روز مونده.
سفر بودم، دوروز دور بودیم و همین کافی بود برای ایمان آوردن به این جمله که « عشق یعنی انتخاب کنی چه کسی ویرانت کند.»
چقدر عجیبه این داستان.
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 25
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 53
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 52
بعدها برای بچمون تعریف میکنم که یه روز وقتی کوکوهایی که داشتم میپختم توی ماهیتابه وا رفت، با لبولوچهی آویزون به باباش گفتم که «من غذا بلد نیستم بپزم، خیلی بیتجربهم.»، باباش آرومم کرد و خیلی مهربون بهم یاد داد که چطوری کوکوهام از هم نپاشه؛ و دیگه نپاشید.
تازه یک قطرهی گنده روغن هم ریخت روی پاش طفلک.
«رایان، باید یاد بگیری دست بکشی»...برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 52
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 31
موضوع اینه که اوضاع همیشه اونقدر ایدهآل نیست.
مثلا بعد ازپست قبل، من شب توی خونه ترسیدم و علی رغم خستگی فراوان نتونستم بخوابم،صبحشم ساعت ۸کلاس داشتم و باید ۶ونیم بیدار میشدم.هزااارتا اعصاب خردی دیگه هم برام ایجاد شد که واقعا الان خستهتر از اونم که بخوام تعریفشون کنم.
زندگی همینه دیگه، زیستنی دلچسب روی یک تابع سینوسی!
«رایان، باید یاد بگیری دست بکشی»...برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 52
احساس میکنم دارم وارد برههی جدیدی از زمان میشم.
چون که فردا آخرین روز سربازیشه، در عین حال دقیقا یک ماه مونده به عروسیمون.
«رایان، باید یاد بگیری دست بکشی»...
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 46
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 48
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 70
برچسب : نویسنده : soghoot-azaad بازدید : 47